روزهای زیبا
عشق کوچولوی مامان سلام
دختر قشنگم دوباره برات می نویسم تا بعدها از خواندن خاطراتی که مامان برات نوشته لذت ببری و بدونی که از همون اول مامان و بابا عاشقتند تا همیشه ...
مامانی جمعه ای که گذشت با بابا تصمیم گرفتیم که وسایلت رو از منزل مامانی اینا بیاریم و کم کم اتاقت رو آماده کنیم
صبح بابا مهرداد جون رفت سره کار و برای ناهار اومد و ساعت 5 بعد از ظهر وانت اومد و بابا همراه 2 کارگر رفتند و ساعت 8:30 با وسایل اومدن
وای مامانی نمی دونی خونه چه وضعی بود و حسابی بابا مهرداد جون حسابی خسته شد و طبق معمول هم من هیچ کاری نمی توانستم بکنم و از این بابت ناراحت بودم ...
خلاصه اون شب تخت و کمد و ... رو بابا مهرداد توی اتاق چید ولی بقیه خورده ریزها رو گذاشتیم برای روزهای بعد ...
عزیزم اتاقت خیلی خوشگل می شه و فقط منتظره اینه که خوشگلم به سلامتی بیایی توش قربونت برم چون فقط وجود دوست داشتنی شماست که کاملش می کنه عزیز دلم
خیلی دوستت داریم خیلی