سلامی دیگه به عشق مامان و بابا
عزیز مامان سلام
مامانی من امروز درست بعد از ١ هفته دارم برات مینویسم آخه آخرین بار که برات کلی خاطره نوشتم متاسفانه همش پاک شد و کلی مامان عصبانی شد آخه برای سومین بار بود که اون خاطرات رو برات می نوشت خلاصه امروز دوباره تصمیم گرفتم تا مجدد برای گلم بنویسم امیدورام ایندفعه مامان موفق بشه...
خوب عشق مامان .. جونم برات بگه که
نمی دونی عزیزم مامان چه حسی پیدا می کنه وقتی صبحها با ضربه های لطیف دست و پای کوچولوت از خواب بیدار می شه و متوجه میشه که فرشته کوچولوش شیممش گرسنه است الهی من قربونت برم که تا مامان رو بیدار نکنی آروم نمی شی و اینقدر به کارت ادامه می دی
تا مامان بلند بشه بعد منتظر می شینی
وآماده می شینی تا مامان یه چیزی بخوره و اون موقع است که شیمم چوچولوت مامانی سیر میشه و بعد آروم می خوابی الهی مامان قربونت بره عزیزم از خدا می خوام که سالم به دنیا بیایی و با لذت غذا بخوری و مامان وبابا هم از غذا خوردنت کیف کنند
راستی عزیزم مامان برای اولین بار تکونهات رو توی ١٥ هفتگیت احساس کرد وای مامانی نمی دونی چه لحظه قشنگی بود عزیزم ... البته کلی هم مامان خندید آخه وقتی که مامان یه عطسه جانانه کرد شما تکون خوردی عزیزم و مامان هم کلی ذوق کرد و هم کلی خندید
وقتی برای بابا گفتم اونم کلی خندید و گفت مطمئنی که همراه عطسه پشتک نزدی...
...
قربونت برم مامانی که الان ماشاالله قوی شدی و با هر حرکتت حسابی شکم مامان رو تکون می دی و چشمهای مامان و بابا از تکونهات گرد میشه
و یه موقعه هایی هم نمی دونم چیه که انگار یه دفعه عزیز مامان یه جایی توی شکم مامان گیر می کنی و ثابت می مونی
و اون موقع هست حسابی شکم مامان خنده دار میشه از دایره تبدیل به متوازی الاضلاع میشه
با اینکه مامان دردش می یاد ولی کلی عشق می کنه عزیزم آخه مامانی تو همه چیز مامان و بابایی
...قربونت برم بی صبرانه منتظر ورود زیبات توی زندگیمون هستیم
عاشقانه دوستت داریم