یه روز قشنگ
عزیز مامان سلام
عشق من الان که برات می نویسم 1 ساعتی هست که از ورزش اومدم خونه خیلی خوابم می اومد ولی هر چی سعی کردم خوابم نبرد
و اومدم سراغ وب لاگ دخترم و هیچی بهتر از این نیست که برای گلم بنویسم ...
خدا رو شکر که طبق معمول همیشه ورزش خیلی خوب بود و کلی مامان هم خستگیش در میره و هم روحیه اش شاد و سرحال میشه ... چون مامانهای دیگه رو میبینیم و با هم صحبت می کنیم خیلی خوبه ...
خوب مامانی از همه مهمتر برات بگم که دیروز با بابا مهرداد جون رفتیم دکتر البته قبلش یکسری هم رفتیم برای دیدن ماشین به نمایشگاهها و نمایندگی های خودرو ...آخه میدونی عزیزم بابا میخواد به مناسبت ورود قشنگ دخترش به زندگیمون ماشین رو عوض کنه و همه دغدغه بابا اینه که کالاسکه دخترم توی صندوق عقب ماشین جا نمیشه برای همین می خواد یه ماشین بزرگتر بخره عزیزم همیشه قدر بابای گل و
مهربونت رو بدون و قدر دان محبتهاش و زحمتهاش باش چون مامانی اینو بدون که بهترین بابای دنیا رو داری وهمیشه دعا کن که انشاالله همیشه سالم و سلامت باشه و خدای مهربون همه جا مراقبش باشه و برای ما حفظش کنه... و همین طور همه باباهای خوب دنیا رو الهی آمین
خوب عزیزم داشتم می گفتم که بعد از اون رفتیم دکتر و مثل همیشه آقای دکتر مامان رو معاینه کرد وشما فردا ٥شنبه وارد ٣٧ هفته میشی و همینطور هم مامان رو وزن کرد که الان وزن مامان شده 68 یعنی 15 کیلو اضافه کردم و نرماله و یه خبر مامان آقای دکتر برامون تاریخ زایمان را مشخص کرد که به امید خدا به سلامت پاهای کوچولوت رو مامانی به این دنیا بگذاری
اول آقای دکتر تاریخ 30 تیرماه 90 رو برامون در نظر گرفت که من وبابا ازشون خواستیم تاریخ 29 رو روز زایمان بگذاره آخه میدونی چرا عزیزم چون روز سالگرد ازدواج من و بابا همین روزه و بهترین روز زندگیمون بوده و اگه به امید خدا شما رو هم خدا به ما هدیه بده زیبایی این روز برای مامان و بابا صد برابر میشه
البته هنوز نمیشه از الان چیزی رو مطمئن مشخص کرد و بهش فکر کرد چون در آخر همه چیز دست خداست و اونه که همه چیز رو برای بنده هاش تعیین میکنه پس ما صبر میکینیم و ازش میخواهیم بهترین رو...
بعد از دکتر هم دوباره کمی با بابا دور خیابانها چرخیدیم و دیگه مامان و فسقلش گرسنه شدن که بابا مهرداد جون خیلی سریع ما رو برد رستوران زوانی که حسابی خوب بود و خوش گذشت قربونت برم امیدوارم که به سلامت به دنیا بیایی و دفعه ی دیگه با دخترمون بریم به رستوران
توی رستوران بودیم که مامانی مهناز با موبایل بابا تماس گرفتن و در مورده دکتر و وضعیت عشقمون پرسیدن ...قربونت برم که همه بیصبرانه منتظرت هستن پس قول بده مامانی که خوب رشد کنی و سالم باشی تا دله همه خاطر خواهات رو شاد کنی
و در آخر یه چیزه دیگه ... مامانی بالاخره مامان و بابا اسم شما رو قطعی کردن
به معنی زیبارو و نام نوه کوروش پادشاه بزرگ ایران بوده ... عزیزم مامان و بابا خیلی دنبال اسم مناسب و قشنگ برای عشقشون گشنتد و آدرینا از اول نظرمون رو جلب کرد و در آخر هم همین اسم رو برات انتخاب کردیم امیدواریم که خودت هم همیشه دوستش داشته باشی و به اسمت افتخار کنی عزیزم ... البته مامانی من از شما هم نظر خواستم و سریع یه لگد با پاهای کوچولوت به مامان زدی که مامان این رو به نشونه موافقتت گذاشت .... قربونت برم عاشقتم