آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ثمره زیبای عشق مامان و بابا

عکسهایی زیبا از دختره زیبامون

تو این عکس آدرینای نازمون رو آماده کردیم برای رفتن به خونه و توی ساک حملش هست... مامانی قربون اون چشمهای کنجکاوت که از لحظه اول دوست داشتی از این دنیا زود با خبر بشی انشاالله همیشه سالم باشی عشقم ... وای که مامانی چقدر توی عکسهات درشتر و بزرگتر از خودت هستی از بس که صورت نازت باد داشت خودت خیلی کوچولوتری عزیزم ... ناز مایی عشقم دختره نازم... اینجا تازه عزیزمون اومده به خونه عشق مامان و بابا (1 روزگی) عزیزم چی بگم از حالتهای خوابت ... که چقدر با نمک می خوابی مامانی با دستهای قشنگت هر لحظه یه حالت جدید و با مزه به خودت می گیری 2 روزگی دخترمون ... عزیزم توی عکسهای سونوگرافیت...
26 آذر 1390

20 روزگی و 1 ماهگیه عشقمون آدرینا

مامان شما خیلی نازی به خدا   اینجا از بابا مهرداد جون خواستم که حواسش به شما باشه تا من بیام و وقتی اومدم دیدم  به به...    ولی خودمونیم چقدر خوشگل خوابیدید... دوستتون دارم                        عزیزم عاشقانه دوستت دارم   ...
26 آذر 1390

دخملم عشقه مایی

سلام بعد از کلی تاخیر بعد از مدتها میخوام برای آدرینا جونم بنویسم و عکسهای خوشگلش و جدیدش رو بگذارم مامانی باید من رو ببخشی که این همه دیر شد آخه شما شدی همه چیز مامان و بابا و دیگه هیچ وقتی دیگه نمیمونه برای کارهای دیگه دخترم شما یکشنبه 5 ماهت تموم میشه وای قربونت برم که از یکشنبه خانمتر میشی و با مامان وبابا قراره اولین غذای زندگیت رو بخوری الهی مامان فدات بشه ... امیدوارم همیشه سالم باشی و خوب غذا بخوری و خانم و خانمتر بشی آخرین بار که دکتر رفتیم آقای دکتر برات برنامه غذایی داده صبحانه فرنی یا حریره بادام ... ناهار سوپ مخصوص ... شام هم فرنی یا حریره وای عزیزم که کلی با بابا کیف کردیم و منتظر دیدن صورت ماهت ...
26 آذر 1390

روزهای زیبای بعد از آمدنت

  مامانم سلام   عزیزم بازم می خوام برات از اون روزها و لحظه های زیبای بعد از تولدت بگم که مامانت از شدت هیجان و خوشحالی بعد از زایمان حتی 5 دقیقه هم چشمهاش روی هم نرفت و بعد از اینکه از ریکاوری من رو آوردن ساعت حدودا 11 بود که وقتی از اتاق خارجم کردن اولین کسانی رو که دیدم بابا مهرداد و مامانی مهناز بودن که به لطف خدا ایندفعه از دیدن صورتهای شاد و لبهای خندانشون وجودم سرشار از آرامشی فراموش نشدنی شد ...   بعد از اینکه من رو بردن به اتاق خانم پرستار اومد و از سالم بودن شما گفت و گفت که آماده ای برای خوردن اولین شیر   وای مامان که چه لحظه های زیبایی هنوز هم وقتی یادم می افته اشک تو چشمهام جا...
1 آبان 1390

اولین نوشته از روز تولد زیبای عشقمون

آدرینای من عشق مامان سلام امروز با لاخره بعد از تقریبا 2 ماه فرصتی پیدا کردم که برات بنویسم عزیزم مامانی امروزدومین ماه گرد ورود زیبات به زندگی مامان و باباست عزیز دلم می خوام برات از اون روز زیبا بگم و از تغییراتی که توی این دو ماه داشتی قربونت برم شما فردای روز نیمه شعبان بدنیا اومدی عزیزم یعنی روز دوشنبه 27 تیرماه   که در واقع  شما توی این روز قرار نبود به دنیا بیایی ولی خدا خواست و ما هم بیشتر خوشحال شدیم از روز قبلش می گم که خاله گلناز و عمو سعید اومدن خونمون و همین طور خاله فرناز که چند روزی پیش مامان بود اون روز قرار شد که بابا مهردادو عمو سعید برن با هم دوربین فیلمبرداری بخرن تا وقتی ک...
1 آبان 1390

آدرینای ما .. عشق مامان و بابا قدم های زیبات به دنیامون مبارک

    دختر زیبای ما آدرینای ما به این دنیا خوش آمدی تولدت مبارک دختر قشنگم   خدای من خدای مهربونم هنوز باورندارم که با لطف و محبتت ما رو به بزرگترین و زیبا ترین آرزوی زندگیمون رسوندی هزاران هزار بار تو را شکر     آدرینای ناز و زیبای ما پاهای کوچولوشو در روز دوشنبه 27 /4/ 90 بر روی چشمهای عاشق و منتظر مامان و باباش گذاشت و دلشون رو شاد کرد ...   هیچ وقت اولین لحظه دیدن صورت زیبا و دوست داشتنی ات رو فراموش نخواهم کرد ...   آدرینای مامان هفت روزه که روزها مون با وجود تو زیباتر شده و هر روز به عشق به آغوش کشیدنت چشمها ...
9 مرداد 1390

6 روز مانده به دیدن روی زیبات عشق من

آدرینای مامان سلام روز مونده به آغوش کشیدن وجود زیبات عشق من   نفس مامان امروز وارد 39 هفته شد... عزیزم باورم نمیشه که کم کم داره این انتظار شیرین تموم میشه و فقط از خدای مهربونم می خوام وجود تو فرشته من سالم باشه و خودش بهترین رو برای همه مامان و بابا های چشم انتظار و همین طور برای این مامان و بابای عاشق و چشم انتظار و بین خودمون باشه  نگران ...بهترین رو رقم بزنه خدای من ... مهربان من ... تنها یاد تویه که دله پر از هیجانم رو آروم میکنه ... می دونم که با منی... می دونم که همرامی همه جا... هر لحظه... پس نگاه پر از مهرت رو از این بنده ناچیزت بر ندار ... که به گوشه نگاهت محتاجم ... دوستت دارم...
24 تير 1390